Sunday, December 31, 2006

بندگی

چه لحظه هایی لحظه های حسین ، ابراهیم ، اسماعیل . س
لحظه هایی که تا ابد بندگی ناب خدا را به رخ می کشد. ز
خیلی جالب داستانش را تعریف می کنند . ز
نمای اول روز عرفه ، صحرای عرفه ، با یک دیالوگ فوق العاده ، دیالوگی که فقط از پسر علی می شود شنید . ز
هنوز مست تک تک جملاتی که با یک فلاش بک می روی به سالها قبل توی همین صحرا ، به جای تمام اون شلوغیها و اون همه سیاهی لشگر ابراهیم تنهای تنهاست . ز
همه اضطراب دنیا را جمع کرده تو وجودش ، همه یقین دنیا تو نگاهش ، اسماعیلش را صدا می کنه ، با هم به بلند ترین جای اون صحرا می روند ، کارد را روی گردن اسماعیل می گذارد ... ز
باید یک ماه صبر کرد که اوج داستان را دید . ز

Saturday, December 23, 2006

با این که گلبن همه اش حرف می زنه و حضورش بیشتر احساس می شه ولی نگاههای کیخسرو برام سنگین تره ، فکر می کنم همه کارهامو با دقت نگاه می کنه ، اگه اشتباهی انجام بدم حتما متوجه می شه

Friday, December 01, 2006

فاهبطوا

بگذار دستور العمل اینجا رو نگاه کنم

بعد از این که سیب رو من جیدم و تو خوردیش انگار این مرحله تموم می شه
پاشو باید بریم مرحله بعد
(راستی اینجا چیزی ننوشته ولی هسته هاش رو بردار شاید یه جا کاشتیمشون)