اتفاقا خیلی وقت بود دلم میخواست بنویسم
از اتفاقاتی که دور و برم میافته از اونایی که دوستشون دارم و اونایی که اذیتم می کنن
از دوستای خوبی که این روزا می بینمشون
از آدمایی که پیششون بودن این روزا احساس بطالت زندگی رو کم رنگ می کنه
از دوستای خوبی که این روزا خوب دوست بودن رو دارم باهاشون تجربه می کنم
از دوستایی که به طرز غریبی این روزها می تونن منو بفهمن
و حرفایی رو که فکر نمی کردم هیچ وقت از سینه بیرون بیان رو نه فقط بهشون میگم حتی احساس می کنم خیلی خوب می فهمنشون
می خواستم بینویسم از لذت مسافرت بدون برنامه و شبونه به همچین بهشتی
می خواستم بنویسم از لذت راه رفتن زیر برف تو یه طبیعت بکر همراه چند تا دوست که از دیونه بودن همشون اطمینان کامل داری ، ازلذت رانندگی شبانه تو جاده ای که از برف سفید شده و تعداد ماشینایی که از جاده خارج شدن از ماشینایی که هنوز خودشونو نگه داشتن بیشترهاز لذت کشیدن سیگار مارلبرویی که پولش رو دنگه اونم بعد از 52 ماه زیر برف شبانهاز دوباره تصمیم گرفتن برای دیگه نکشیدن وقتی نمیتونی بوی گند دهنت رو موقع نماز خوندن تحمل کنی
می خواستم بنویسم از آدمای جورواجوری که دور و برم هستن
از مشکلاتشون که با همه تنوعی که دارن همشون تو یک کلمه خلاصه میشن ، جهل
می خواستم بنویسم که بزرگترین مشکل جامعه اینه که زندگی کردن رو بلد نیستیم
می خواستم بنویسم از موقعیتهایی که شکر خدا این روزا خیلی راحتتر و بی دردسرتر درست میشن تا بشه کاری کرد که لبی به خنده باز بشه، دلی شادتر باشه ، جوونی بتونه امیدوار و با تلاش باشه ، باری سبکتر بشه
موقعیتهایی که بعضی وقتا هیچ کار خاصی لازم ندارن واسه ایجاد شدن جز یه لبخند ساده
می خواستم بنویسم از احساساتم که این روزها به شکل زایدالوصفی رقیق شده شاید به اندازه یه حباب
روزها با یه انگیزه کوچک خوشحال میشه ، پر میکشه ، هزار تا امید و آرزو درست میکنه ، کلی نقشه میکشه و فکر جدید میکنه ، انواع و اقسام تصمیم کبری و صغری می گیره و شبها گاهی با خوندن یه بیت شعر آنچنان اون حباب تو وجودم میترکه که نفس کشیدن رو هم برام سخت میکنه و اشکهایی که میریزم باز برای فردا رقیقترم میکنه و برای فردا شب آسیب پذیرتر
می خواستم بنویسم از رابطه صدبار بندزده شدم با خدا
که اینقدر زود دوباره میشکنمش که دارم باور میکنم عین این شعبه های 24 ساعته که الان مد شده بانکها راه میندازن شیطون هم یک شعبه 24 ساعته زده درست وسط سینه من
ولی باز بعد از هر بار شکستن همه چیز اینقدر دوباره زود میشه چسبوندش و اینقدر هر بار که برمیگردم دوستانه پذیرفته میشم که خودش شده یه دلیل واسه اینکه بزنم همه چیزو داغون کنم تا یه بار دیگه لذت دوست شدن رو تجربه کنم
البته در مجموع الان -گوش شیطون کر- رابطم با خدا خیلی عالیه حداقل من که ازش حسابی راضیم
می خواستم از کشفیات جدیدم بگم از اینکه فهمیدم میشه جوشن کبیر رو به جز شبهای قدر هر وقت که دلت خواست بخونی و حسابی خوش بگذرونی
می خواستم از درسم بنویسم ، که انگار اگر همه مشکلات دنیا هم بخواد حل بشه این یکی هیچ راهی نداره
حتی الان که به جاهایی رسیده که من واقعا خوشم بیاد و بالاخره دو تا استاد واقعا پدر مادر دار هم داشته باشم
می خواستم -شاید مجبور بودم- قبل از همه اینها از دلتنگی هام بنویسم
ولی احساس کردم حق ندارم چیزی دربارشون بنویسم و قرار گذاشتم برای خودم بمونن
ممنونم که باعث شدی از روی دلتنگی ها بپرم