Friday, January 30, 2009
Friday, January 09, 2009
Wednesday, January 07, 2009
عشق بی زبان
هر چی فکر می کنم به نظرم این شعر رو سعدی بی هیچ منظور دیگه ای به جز زبان حال امام حسین در کربلا نمیتونه گفته باشه
و تا به حال هیچ کلامی که تونسته باشه اینقدر به اون حس عاشقانه نزدیک باشه نشنیدم ونخوندم
.
.
خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم
نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
Subscribe to:
Posts (Atom)